الهـي

متن مرتبط با «دل» در سایت الهـي نوشته شده است

درد و دل های چادر

  • نام من  چادر است ، نام مادرم حجاب و پدرم عفاف استروزگارم بد است و از همه شما دلگیرم...شما از من که میراث خانمی پهلو شکسته هستم خوب محفاظت نکردید ، هیچ وقت یادم نمیرود،...از کوچه تا بین در و دیوار همیشه همراهش بودم وقتی زمین خورد ، خاکی شدم...وقتی سیلی خورد ،  در صورتش بودم ،وقتی بین در و دیوار محسنش سقط شد،  خونی شدم... خوب میدانم چه دردی کشید تا من را برای شما به ارث گذارد،و شما با من چکار کردید...شما کار را به جایی رساندید که میخواهند من و مرا با زور و بگیر و ببند به دیگران غالب کنند و من خوب میدانم چرا کارم به اینجا کشیده شده . ... به ادامه مطلب مراجعه کنید..., ...ادامه مطلب

  • دلبرخوبان

  • برای دیدن سایز اصلی روی عکس کلیک کنیدطراحی شده برایA3پ.ن: بدجوری غصه خوردیم از آزادی م.ه... گفتم غصه ما رو فقط ماه از بین می بره آمدیم طرح زدیم غصه دار تر شدیم خدا میدونه آقا چی کشیده...(به عمد کامل ننوشتم که اسم نحسش رو اینجا نبینم)عده ای نون شب ندارن عده ای 10 ملیارد شکلات تو جیبشون میشه..., ...ادامه مطلب

  • به بهانه دلتگی ام

  • برای دیدن سایز اصلی روی عکس کلیک کنیدداشتم عکسهای حاج حسین رو میدیدمهمش خنده بود همه اش عرفان بوددلم تنگش شد خیلی تنگطراحی شده برایA3, ...ادامه مطلب

  • حضرت دلبر

  • برای دیدن سایز اصلی روی عکس کلیک کنیدصحبت های دلنشین و دلچسب آقا در جبهه جنگبرای بار اول در اینترنت منتشر می شودما پیروزیم ما می توانی پیروز شویم خدااین توان را به این ملت داده...., ...ادامه مطلب

  • دلم هوای گریه دارد...

  • آن روزها من فقط یک دختر بچه بودم که تو را به خاطر همبازی شدن با کبوترهای بقعه‏هایت و آب خوردن از سقاخانه‏اتْ با کاسه‏های طلایی‏اش، دوست می‏داشتم.آن‏چه از تو در خاطر کودکانه‏ام مانده بود، نوازش پرهای رنگی خادمانت بر روی صورتم بود و عطر گلابی که وقت زیارت، لباسم را خوشبو می‏کرد.پدر مرا بر روی شانه‏هایش سوار می‏کرد تا در میان خیل جمعیتی که گرداگرد ضریح نورانی‏ات می‏چرخیدند، دستم به پنجره‏های ضریحت برسد و بتوانم آن را ببوسم. بعد، پدر گوشه‏ای می‏نشست و زیارتنامه می‏خواند و من بر روی سنگ‏های مرمر صحن آیینه‏ات، لی‏لی‏کنان بازی می‏کردم.یک‏بار ضمن بازگشت از زیارت، در حالی که پدر کفش‏هایم را از کفشداری می‏گرفت، دستم از میان دست پدر رها شد و جمعیت مرا با خودش برد. هر چه چشم چرخاندم، پدر را ندیدم.پای برهنه در حیاط شروع به دویدن کردم؛ آن‏قدر سراسیمه که کبوترها و یا کریم‏هایت را که روی زمین مشغول گندم خوردن بودند، ترساندم و یک دفعه یک دسته کبوتر به هوا پرید! چند بار پدر را صدا زدم، اما وقتی جوابی نشنیدم، کم کم فریادهایم به بغض تبدیل شد و گریه‏ام گرفت.ازا ین که گم شده بودم، خیلی ترسیدم؛ با خودم گفتم شاید چون دختر بدی شده‏ام پدر مرا از یاد برده است.از خیال این‏که مرا رها کرده باشند و به حال خود گذاشته باشند گریه‏ام بیشتتر شد.یک دفعه یاد بی‏بی افتادم که همیشه می‏گفت: امام هشتم علیه‏السلام ، غریب نواز است و دعای در راه ماندگان را اجابت می‏کند.یاد قصه صیاد و آهو افتادم که بارها بی‏بی برایم تعریف کردده بود و پدر عکس آن را در اتاق زده بود.همان جا که ایستاده بودم، رویم را به طرف حرمت چرخاندم و مثل اوقاتی که مادر با تو حرف می‏زد و دعا می‏خوان چشم‏هایم را بستم و از دلم گذشت: یا امام رضا علیه‏السلام ! اگر کمکم کنی، قول می‏دهم که دیگر دختر خوبی شوم!هنوز شیرین خلوت با تو در دلم بود که جمعیت از هم شکافت و سایه پدرم بر سرم افتاد...حالا دیگر همه می‏گویند که من برای خودم خانمی شده‏ام و به قول معروف سری تو سرها درآورده‏ام؛ اما هنوز هر وقت کاسه‏های طلایی سقاخانه‏ات را می‏بینم و صدای نقاره‏خانه‏ات هنگام اذان در گوشم می‏پیچید، به یاد آن قولی می‏افتم که به تو دادم و از خودم خجالت می‏کشم.چون این روزها صفا و صمیمیت کودکانه‏ام را از دست داده‏ام و از صداقت و معصومیت بچگی‏هایم دور شده‏ام و دیگر نمی‏توانم ب, ...ادامه مطلب

  • پزشکانی که خود را به شکل دلقک در آورده اند در حال ملاقات بیماران

  • پزشکانی که خود را به شکل دلقک در آورده اند در حال ملاقات بیماران بیمارستانی در سلوونی. این گروه از پزشکان با الهام از پزشک آمریکایی "پچ آدام" ، از سال 2004 هفته ای دو یا سه بار از بیمارستان های مختلف در سلوونی بازدید کرده تا با خنداندن بیماران جوان و مسنی که از بیماری و صدمات جدی رنج میبرند، به بهبود آنها کمک کنند. (17 عکس), ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها