الهـي

متن مرتبط با «مادر» در سایت الهـي نوشته شده است

مادر دانشجوی شهید محمد چمنی/ محمد،محمد بود...

  • مادر دانشجوی شهید محمد چمنی/ محمد،محمد بود... برگ های تقویم را ورق می زدم و در جست و جوی سوژه ای بودم، رویدادی خبر ساز یا واقعه ای تاریخی همین طور که برگ ها ورق می خوردند روشنی دو روز برق چشمانم را گرفت، روز تکریم همسر و مادران شهدا روز وفات حضرت ام البنین و روز تولد فاطمه الزهرا، روز مادر... و همین کافی بود که سوژه ام را مادری انتخاب کنم اما کدام مادر؟! لحظه ای طول نکشید که شهید چمنی در خاطرم یادآوری شد از همین رو طی تماسی با یکی از اعضای خانواده، مقدمه یک گفت و گویی صمیمی را در برنامه قرار دادیم... تجربه دیدار با خانواده شهدا را یک بار در همان سال دوم دانشگاه داشتم، تجربی که به شیرینی در خاطرم ماندگار ماند، فضایی گرم و صمیمی در عین سادگی،که شاید همین سادگی بود که آرامشی وصف ناشدنی را لحظه ای میهمان دل آشفته ی ما می کرد از همین رو با دوستان که برنامه را چیدیم ذوق و شوقی داشتیم برای این میهمانی...به در خانه ی شهید که رسیدیم چند جوان دانشجو را دیدیم که گویا آنها نیز چون ما شوق دیدار داشتند، با هم وارد خانه شدیم هیچ گمان نمی رفت در پشت این درب این چنین حیاط زیبایی چشم را نوازش دهد حیاطی کوچک با حوضی سنگی در وسط و درختانی خوش قامت در باغچه سبز این خانه .... با خوش آمد گویی خانواده شهید وارد خانه شدیم، به اتاقی راهنمایی شدیم که در ابتدای در ورودی آن مادری را دیدیم با چادری رنگی و قامتی که به سال ها تلاش و فداکاری و 32 سال رنج فراق کشیدن قدری خم شده بود بر روی صندلی با رویی خوش و خندان با صدایی گرم که صمیمانه همه ما را خوش آمد مي گفت.اندکی نشستیم و قلم و کاغذ را به رسم دیرین گفت گو پیش رو نهادیم، یک به یک آنچه در ذهنمان بی جواب مانده بود را مرور کردیم و ازهمان ابتدای کلام بود که گل گفتگوی ما جوانه زد.مادر آرام بود و مهربان جلوه می کرد در پشت آن صورت گرفته از حجاب چادر چهره ای گلگون و بامحبت رخ می نمود، از او پرسیدم مادر؛ چرا محمد را محمد نام گماردید؟ بی تردید پاسخ داد: هرکس چهار فرزند داشته باشد بایستی نام یکی از آنها را محمد بگذارد. همین که نام محمد از زبان مادر جاری شد گویا بغضی در گلو رویید و مادر بود که می گفت محمد اسیر شده بود، به خدا گفته بودم که اگر محمد آزاد شود بچه دیگرم را محمد رضا می نامم یک دفعه دیدم یکی به شانه ام می زند، محمد بود، در حرم بود، او آمده بود..., ...ادامه مطلب

  • مادرم گریه نکن

  • حجاب همان چادری بود که پشت در خانه سوخت،ولی از سر فاطمه(س) نیفتاد...مادرم زمانی که خبرشهادتم را شنیدی گریه نکنزمان تشیع و تدفینم گریه نکن زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکنفقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را ،وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابي گرفت مادرم گریه کن که اسلام در خطر است., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها