دوم بهمن 57 به روایت بازاریان ارومیه

ساخت وبلاگ

اسلحه من از نوع چک بود که توسط مرحوم حاج حمید فاسونیه چی تهیه شده بود


علی مرادی از کسبه قدیمی بازار ارومیه که اطراف مسجد اعظم این شهر مغازه دارد ، در خصوص اتفاقات روز دوم بهمن 1357 می گوید : وقتی تانک های ارتش از طرف لشکر 64 وارد خیابان امام شدند ، تیراندازی هم شروع شد یادم هست که چند نفر از جوانان انقلابی را دیدم که سر و صورتشان خونی بود که هرکس آنها را با آن وضعیت می دید بشدت متأثر می شد .

او ادامه می دهد : دیوار حمام قائم آن موقع تقریباً نیمه مخروبه بود که الان همگی تبدیل به مغازه شده اند ، من رفتم کنار دیوار حمام قائم و آجرها و سنگ های آنرا در می آوردم و به جوانها می دادم تا از خودشان دفاع کنند .

این بازاری ارومیه می گوید : انقلابی ها شب جدیدترین اعلامیه های امام را داخل مغازه می انداختند و ما صبح آنها را در اختیار نزدیکان و فامیل می گذاشتیم .

یکی دیگر از کسبه بازار درباره دوم بهمن 57 به یاد می آورد که : آنروز همچون اغلب روزهای آن زمان ، در مسجد اعظم که به میعادگاه فدائیان انقلاب تبدیل شده بود ، تجمع کرده بودیم که به درخواست آیت الله قرشی من پشت تریبون رفتم و شعری را که برای اولین بار در وصف حضرت امام (ره) سروده بودم خواندم ، مردم هم همراهی می کردند و گوشواره شعر را با شور و هیجان خاصی با من تکرار می کردند : یاشا آزاده لرین رهبری ، دنیاده یاشا / یاشا آزاده یاشا / یاشا ای آینه حق ، باطن و پیدا ده یاشا / یاشا آزاده یاشا ...

او می گوید : این شعر در آن زمان به قدری در دلهای علاقمند و شیر مردان و شیرزنان انقلابی ارومیه موثر افتاد که با تجمیع اشعار دیگری از اینجانب بصورت نوار کاست درآوردند و به تعداد 6 هزار تکثیر و توزیع شد . بعدها هم کتابی از مجموعه همین شعرها با عنوان « قان بایرامی » توسط انتشارات ولایت در ارومیه منتشر شد .

او ادامه می دهد : بعد از خواندن شعر ، مسجد توسط نیروهای امنیتی و شهربانی رژیم محاصره شد و بنده به پیشنهاد آیت الله قره باغی لباس هایم را با یکی از حاضران عوض کردم و با لباس مبدل و زیر عبای آیت الله قره باغی از مسجد بیرون رفتم .

این شاعر و مبارز قبل از انقلاب با ذکر خاطره دیگری به تشریح اوضاع آنروزهای بازار ارومیه می پردازد : روزی در بیرون مسجد اعظم با شهید بزرگوار مصطفی جهانگیرزاده ( که در 21 بهمن 57 یکروز مانده به پیروزی انقلاب در تهران به شهادت رسید) صحبت می کردیم که خدابیامرز به من گفت : تو چرا مسلح نشده ای ؟ گفتم چطور مگه ؟ گفت : شرایط الان طوری است که همه باید مسلح شویم .

بعد بلوزش را بالا زد و اسلحه کمری اش را نشانم داد ، من هم اسلحه خودم را که در سینه ام جاسازی کرده بودم نشانش دادم . شهید جهانگیرزاده خندید و مرا در آغوش گرفت !

 اسلحه من از نوع چک بود که توسط مرحوم حاج حمید فاسونیه چی تهیه شده بود بطوریکه حتی تا الان هزینه آن اسلحه را هم پرداخت نکرده ام .

آن زمان ما جزو گروه حاج آقا حسنی بودیم و با ایشان کار می کردیم اما گروه دیگری هم بود که تحت نظر حاج آقای اسداللهی فعالیت می کردند و ایشان با شهید چمران مستقیماً در ارتباط بود .

الهـي...
ما را در سایت الهـي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سیدآبادی mobinlog بازدید : 242 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1391 ساعت: 14:26