پشیمان

ساخت وبلاگ

در همان شب بعد از عملیات، در اثر پاتکی که دشمن کرده بود، برخی سنگرهای رزمندگان اسلام به تصرف آنها درآمده بود، علیرضا این را نمی دانست.
علیرضا صبح که برای بیدار کردن بچه ها به داخل سنگرها می رود، ناگهان خود را داخل سنگری می بیند که عراقی ها شب قبل آن را تصرف کرده بودند.
در این لحظه عراقی ها که متوجه علیرضا می شوند، نارنجکی را به سوی ایشان پرتاب می کنند که نارنجک به گیجگاه شهید می خورد، اما منفجر نمی شود.
علیرضا به خودش می آید و می خواهد نارنجک را به سوی دشمن بیندازد که نارنجک در دستش منفجر می شود و دست راستش قطع می شود.
 بچه ها که متوجه سر و صدا می شوند، به کمک می آیند.اما در وهله اول متوجه دست زخمی علیرضا نمی شوند.علیرضا هم برای حفظ روحیه ی بچه ها در کمال آرامش دستش را داخل اورکت می کند تا بچه ها متوجه نشوند.
اما بعد از مدتی بچه ها متوجه می شوند از داخل اورکت علیرضا خون می چکد که در این جا قضیه را می فهمند.
قبل از انتقال به بیمارستان، عراقی ها توسط رزمندگان اسلام اسیر شده و در جایی جمع می شوند.همرزمان علیرضا تعریف می کنند که دیدم در بین اسرا یکی دارد به شدت به خود می پیچد و نگران است.
علیرضا از بچه ها می خواهد که از وی دلیل نگرانیش را بپرسند.
وقتی علت را می پرسند،آن عراقی اعتراف می کند که نارنجک را او به سمت علیرضا پرت کرده و می گوید:"آن گاه که برخورد خوب شما را با خود دیدم، از این کار پشیمان شدم".
وقتی علیرضا قضیه را می شنود به سراغ اسیر می رود.قمقه ی آبش را به او می دهد، می گوید:" بخور تا آرامش خود را بیابی."
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
خاطره ای از شهید علیرضا موحد دانش
 
نسال الله منازل الشهدا
یا شهید

الهـي...
ما را در سایت الهـي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سیدآبادی mobinlog بازدید : 261 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1391 ساعت: 14:37