پدرمبر اساس تعاریفی که از شهید املاکی می کردم خیلی به وی علاقمند شده بود . چندینبار خواست که ایشان را به منزل شهید املاکی ببریم ، موقعیت پیش نمی آمد تا موقعیکه تیر به صورتش خورده بود و ایشان در منزل بودند ، عصر روزی پدرم را به منزلشانبردم . پدرم وقتی ایشان را دید خیلی گریه کرد . حسین از جا بلند شد ، پدرم را درآغوش گرفت . فرمود : حاج آقا ما که کاری نکردیم ، زحمتها را شماها می کشید و ازدعاهای شماهاست که خداوند ما را تاکنون حفظ کرده است ، بنا کرد به شکسته نفسی کردن. پدرم گفت : آقا بیشتر مواظب خودتان باشید آنطوریکه من شنیدم شما آدم مهمی در جنگهستید ، فرمانده هستید .
حسینرو به پدرم کرد و گفت : نه حاج آقا ما ما کاره ای نیستیم هر چه هست خدا هست و شمابزرگترها و ... آخر هم گفت دشمن دهنم رادوخته است ولی الحمدلله دست و پایم سالم است و کله ماها کار می کند . شما ناراحتنباشید . بنا کرد با دهن قفل شده تعریف و تمجید کردن از دیگران .
پدرمدر موقع برگشت مدام گریه می کرد و می گفت : تا اینجور آدم ها هستند اسلام و انقلابما هرگز شکست نخواهد خورد . وقتی شهادت شهید را شنید خیلی متأثر شد و گریست ! .
حبیب رمضانپور الهـي...
برچسب : نویسنده : سیدآبادی mobinlog بازدید : 377