نام من چادر است ، نام مادرم حجاب و پدرم عفاف استروزگارم بد است و از همه شما دلگیرم...شما از من که میراث خانمی پهلو شکسته هستم خوب محفاظت نکردید ، هیچ وقت یادم نمیرود،...از کوچه تا بین در و دیوار همیشه همراهش بودم وقتی زمین خورد ، خاکی شدم...وقتی سیلی خورد ، در صورتش بودم ،وقتی بین در و دیوار محسنش سقط شد، خونی شدم... خوب میدانم چه دردی کشید تا من را برای شما به ارث گذارد،و شما با من چکار کردید...شما کار را به جایی رساندید که میخواهند من و مرا با زور و بگیر و ببند به دیگران غالب کنند و من خوب میدانم چرا کارم به اینجا کشیده شده . ... به ادامه مطلب مراجعه کنید..., ...ادامه مطلب
برای دیدن سایز اصلی روی عکس کلیک کنیدطراحی شده برایA3پ.ن: بدجوری غصه خوردیم از آزادی م.ه... گفتم غصه ما رو فقط ماه از بین می بره آمدیم طرح زدیم غصه دار تر شدیم خدا میدونه آقا چی کشیده...(به عمد کامل ننوشتم که اسم نحسش رو اینجا نبینم)عده ای نون شب ندارن عده ای 10 ملیارد شکلات تو جیبشون میشه..., ...ادامه مطلب
برای دیدن سایز اصلی روی عکس کلیک کنیدداشتم عکسهای حاج حسین رو میدیدمهمش خنده بود همه اش عرفان بوددلم تنگش شد خیلی تنگطراحی شده برایA3, ...ادامه مطلب
برای دیدن سایز اصلی روی عکس کلیک کنیدصحبت های دلنشین و دلچسب آقا در جبهه جنگبرای بار اول در اینترنت منتشر می شودما پیروزیم ما می توانی پیروز شویم خدااین توان را به این ملت داده...., ...ادامه مطلب
آن روزها من فقط یک دختر بچه بودم که تو را به خاطر همبازی شدن با کبوترهای بقعههایت و آب خوردن از سقاخانهاتْ با کاسههای طلاییاش، دوست میداشتم.آنچه از تو در خاطر کودکانهام مانده بود، نوازش پرهای رنگی خادمانت بر روی صورتم بود و عطر گلابی که وقت زیارت، لباسم را خوشبو میکرد.پدر مرا بر روی شانههایش سوار میکرد تا در میان خیل جمعیتی که گرداگرد ضریح نورانیات میچرخیدند، دستم به پنجرههای ضریحت برسد و بتوانم آن را ببوسم. بعد، پدر گوشهای مینشست و زیارتنامه میخواند و من بر روی سنگهای مرمر صحن آیینهات، لیلیکنان بازی میکردم.یکبار ضمن بازگشت از زیارت، در حالی که پدر کفشهایم را از کفشداری میگرفت، دستم از میان دست پدر رها شد و جمعیت مرا با خودش برد. هر چه چشم چرخاندم، پدر را ندیدم.پای برهنه در حیاط شروع به دویدن کردم؛ آنقدر سراسیمه که کبوترها و یا کریمهایت را که روی زمین مشغول گندم خوردن بودند، ترساندم و یک دفعه یک دسته کبوتر به هوا پرید! چند بار پدر را صدا زدم، اما وقتی جوابی نشنیدم، کم کم فریادهایم به بغض تبدیل شد و گریهام گرفت.ازا ین که گم شده بودم، خیلی ترسیدم؛ با خودم گفتم شاید چون دختر بدی شدهام پدر مرا از یاد برده است.از خیال اینکه مرا رها کرده باشند و به حال خود گذاشته باشند گریهام بیشتتر شد.یک دفعه یاد بیبی افتادم که همیشه میگفت: امام هشتم علیهالسلام ، غریب نواز است و دعای در راه ماندگان را اجابت میکند.یاد قصه صیاد و آهو افتادم که بارها بیبی برایم تعریف کردده بود و پدر عکس آن را در اتاق زده بود.همان جا که ایستاده بودم، رویم را به طرف حرمت چرخاندم و مثل اوقاتی که مادر با تو حرف میزد و دعا میخوان چشمهایم را بستم و از دلم گذشت: یا امام رضا علیهالسلام ! اگر کمکم کنی، قول میدهم که دیگر دختر خوبی شوم!هنوز شیرین خلوت با تو در دلم بود که جمعیت از هم شکافت و سایه پدرم بر سرم افتاد...حالا دیگر همه میگویند که من برای خودم خانمی شدهام و به قول معروف سری تو سرها درآوردهام؛ اما هنوز هر وقت کاسههای طلایی سقاخانهات را میبینم و صدای نقارهخانهات هنگام اذان در گوشم میپیچید، به یاد آن قولی میافتم که به تو دادم و از خودم خجالت میکشم.چون این روزها صفا و صمیمیت کودکانهام را از دست دادهام و از صداقت و معصومیت بچگیهایم دور شدهام و دیگر نمیتوانم ب, ...ادامه مطلب
پزشکانی که خود را به شکل دلقک در آورده اند در حال ملاقات بیماران بیمارستانی در سلوونی. این گروه از پزشکان با الهام از پزشک آمریکایی "پچ آدام" ، از سال 2004 هفته ای دو یا سه بار از بیمارستان های مختلف در سلوونی بازدید کرده تا با خنداندن بیماران جوان و مسنی که از بیماری و صدمات جدی رنج میبرند، به بهبود آنها کمک کنند. (17 عکس), ...ادامه مطلب