حجاب

ساخت وبلاگ
حدود هفت هشت سال پیش بود ..
 
حوالی طلائیه بچه های تفحص چند تا شهید رو تازه پیدا کرده بودن و داشتند آنها را به طرف یادمان می آوردند پاره های پیرهن و کوله پشتی شهدا هم همراهشون بود؛ از قضا یه کاروانی اومده بود که تیپ و ظاهر خوبی نداشتن، دختر بودن یه چندتائیشون یه جا جمع بودن و داشتن با وضعیت نامناسبی میگفتن و میخندیدن که در مسیر حرکت بچه های تفحص قرار داشتند.
 
نمیدونم چی شد ، انگار اون بچه ها ناراحت شدن یا دلشون شکست یا هر چی که یکیشون کوله پشتی و پیرهن تفحص شده رو انداخت به سمت یکی از انها و با لحنی خون به دل گفت اینا برای شما رفتن ، اینم باقی مونده شون...
نمی دونم چی شد اون خانوم ترسید ، شوکه شد یا هر چی شروع کرد به جیغ زدن و گریه کردن و دویدن؛ غائله ای شد...
خلاصه گرفتن و نشوندنش و آبی و دعوت به آرامشی!
شنیدم که خواسته بود همونجا براش چادر پیدا کنن، می خواست از همونجا با چادر بره بیرون


الهـي...
ما را در سایت الهـي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سیدآبادی mobinlog بازدید : 267 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1391 ساعت: 14:37